رفته ای اما….
خدایمان هست
بگذار هرگز پس از ما کسی از آنچه از تو بر ما گذشت چیزی نداند.
با رفتنت عاشق شدم و با بودنت جسمی کرخت بیش نبودم
به خیال خودت از خویشتنم کردی دور
غافل از آنکه من ازتوبه تو نزدیکترم
چنان چون روحی که در پایان سفر خود را به هجوم ناباوری های زمان سپرده بود
تا به امروز که جز وامانده های احساسات به یغما برده اش چیزی ندارد
و من مانده ام در میان مردمانی که دوست ترشان نمی دارم
و لحظه به لحظه احساس ترحم نسبت به شان در من جوانه می زند
از آن رو که مردگانی بیش نمی دانمشان که چشمان بسته شان را حریصانه به اشتیاق رسیدن به منافع شان باز نگاه داشته اند
و همان آنانند که به وقاحت چون انگشتانی به سویم نشانه می روند
و مرا متهم به کشتن نفس خویش می سازند که تو را به باور نشسته ام.
بی خبرتر از آنند که بدانند زجری لذت بخش در تمامی بند های تنم زاده شده ست
که مرا مسخ وجود ناوجودم می کند ومن در تهی گاه هستی فرو می شوم
و در هم لولیدن دو روح را احساس می کنم
و می بینم که به آرامشی ابدی دست می یابم
آری به عشقت زنده می شوم که عشق نفس بخشد و در آن نفس نباشد
آری بگذار هرگز کسی نداند که هزاران خواهش زنده در هر آن
مرا ملتمس آفریدگارم می سازد که تنها او می داند و بس.
آن که عاشقانه دوستت می دارد.
نظرات شما عزیزان:
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,
׀ موضوع: <-CategoryName->
׀
درباره وبلاگ
به دل نگیر دراین ضیافت فقیرانه من دعوت نداری...!
میدانی....
بهای زیادی دادم....
پیوندباآنکه دوستش ندارم...
نمیدانم....عادلانه است برای تاوان پس دادنم یانه؟!!!
تاوان سادگی هایم......!
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
طوفان غم و آدرس
salarlovemohammad.ap.LoxBlo
g.ir لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.